۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

باران هاي دور

 و من؛ به جاي تمام باران هايي كه دور از تو چكيده اند مي گريم، كدامين آفتاب اين پناهگاه خيس را گرم مي كند






خانه ای در کال سوسن

آدم آن چيزهايي كه توي سرش است... بايد تو دست و بالش هم باشد... آن چيزهايي را كه فهميده... دوست دارد... بكند... باهاشان زندگي كند... وگرنه يك...